اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گل پسر مامان

ادم ها را مسخره نکنید . مسخره ها را ادم کنید😉

راه رفتن و لباس پوشیدن

ديشب اميرعلي براي اولين بار تونست خودش راه بره . خيلي خوشحال بود و مدام بلند ميشد و راه مي رفت . موقع راه رفتن هم دستاش رو جلوي خودش مي گرفت . يكبار هم از آشپزخونه به سمت حال آمد و با همان حالتش از پله پايين آمد(معمولا موقع پايين آمدن از پله ميشينه و اول خودش رو تا لب پله مي رسونه بعدش هم  خم ميشه و دستهاش رو روي زمين مي گذارد و از  پله پايين مي ايد) خدا رحم كرد كه زمين  نخورد. و يك پله هم بيشتر نبود.  راستي تا حالا از لباس پوشيدنش نگفتم . گل پسرم هر لباسي كه دستش بيايد . اول بررسي مي كنه اگر لباس بزرگ بود مدام ان لباس رو مي زنه سرش . مثلا ميخواد بپوشه . اگه هم كوچك باشه مي زنه به پاهاش .   ...
29 تير 1390

غذا خوردن

تازگیها امیرعلی جونم موقع غذا خوردن دوست داره که خودش قاشقش رو دست بگیره و غذا بخوره . واین کار وقتی که می خوام یک غذای آبکی مثل سوپ بهش بدم برام دردسرساز شده  است مثل دیروز. ظهر که می خواستم بهش سوپ بدم جیغ و داد راه انداخت که قاشق رو بده به من . منم مجبور شدم یک سفره زیرش پهن کنم و یکم سوپ توی یک ظرف دیگه ریختم و قاشق رو بهش دادم تا با اون مشغول بشه و من غذاش رو بدم . ولی نذاشت سریع قاشق رو برداشت و کرد تو ظرفی که دست من بود بعدش هم قاشق رو بلند کرد و با سرعت چرخید . سو پ روی زمین ریخت تا اومدم کاسه رو ببرم یک خورده بالاتر . باسرعت خودش رو به کاسه رسوند و با دودستش اونو کشید و س...
27 تير 1390

بدون عنوان

دیروز امیر علی تونست خودش پاشه و چند قدمی راه بره بعد خسته شد و نشست و دوباره بلند شد و چند قدم راه رفت . کلی خوشحال بود که تونسته بود بلند شه وقت بلند شدن هم مثل وزنه بردارها که یه وزنه رو بلند میکنن بلند میشد. راستی فسقلی من دیروز ظهر که خواستم ببرم و بخوابونمش نمی آمد . من مجبور شدم در اتاق رو ببندم که بیرون نره . امیر علی خان هم از این کار من نارحت شد  وشروع کرد به گریه . خواستم بغلش کنم . گریه بلندی کرد و سریع از بغل من رفت گوشه اتاق و سرش رو گذاشت زمین و گریه  می کرد تند تند هم سرش رو بالا می آورد و به من نگاه می کرد با همان حالت گریه . بله از من قهر کرده بود .  تا خواهرم امد  سریع رفت بغل اون و بلافاصله هم خ...
22 تير 1390

بدون عنوان

الان دو سه روزی است که امیرعلی تب کرده و مریض شده یک طرف صورتش هم باد کرده مثل اوریون . دکتر گفت عوارض واکسنش است . بیچاره خیلی تو این چند روز اذیت شده . همش تب و درد داشته مرتب نق می زد و از گردن من آویزون بود. دهانش رو نمی تونه خوب باز کنه تا غذا بخوره . ذره ذره بهش غذا میدم . مایعات رو هم قاشق قاشق می خوره. دیشب بردم خونه آقاجون . پسر خاله هاش آنجا بودند .  اونا رو که دید . روحیه اش عوض شد.یکم با اونا بازی کرد . سر شام  هم سرش رو روی بازوی احسان گذاشته بود . بعد هم بلند میشد و سراحسان رو ناز می کرد.
21 تير 1390
1